.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۲۵۷→
اخم غلیظی کردم ونگاهم وازش گرفتم...بی توجه به ارسلان به راهم ادامه دادم...چندباری صدام کردولی توجهی بهش نکردم.انقد ازش دور شدم که دیگه صداش نمیومد...بی حوصله،گوشیم وازتوی جیبم بیرون آوردم وهندزفریم وگذاشتم توگوشم...یه آهنگ وپلی کردم وصدای آهنگ وزیادِزیاد کردم به فضای سرسبزروبروم خیره شده بودم وگوشی به دست،آهنگ گوش می دادم وکوهنوردی می کردم!!
دیگه خبری از ارسلان نبود...
فکرکنم یه شوصون کیلومتری راه رفته باشم!!نزدیک دوساعته دارم راه میرم واصلا هم خسته نیستم!!!دلم می خوادبرم این قله روفتح کنم!!!چاکر دیاناخانوم... چه استعداد نهانی داشتم توکوهنوردی و رو نمی کردم!!!
اصلا خسته نبودم...باذوق وشوق قدم برمی داشتم وبه راهم ادامه می دادم...همین جوری داشتم می رفتم که یهو پام به یه چیزی گیر کرد وگرومپ!!!
روی زمین پهن شدم...خوشم میاد که این زمین خوردن,توی کوه هم مارو ولم نمی کنه!!خاک توسرم کنن که انقد دست وپاچلفتیم...تمام لباسام خاکی شده بودن...روی زانوم پاره شده بودوخون میومد...مچ پام خیلی درمی کرد...دستم وبه زمین تکیه دادم وبه سختی نشستم.یهونگاهم خورد به گوشیم که درب وداغون روی زمین افتاده بود!!!دلم هُری ریخت!!!پاک این بچه رو فراموش کرده بودم...این کی ازدست من افتاد؟؟جیغ خفیفی زدم...حالا لباسا وزانوم به درک گوشیم افتادروی زمین نفله شد!!!وقتی میگم نفله یعنی نفله ها!!!تمام دل وروده اش ریخته بیرون...
سیم کارت وباتریش دراومده بود وخاموش شده بود...ازشانس خرکی منم گوشیم درست افتادروی یه تخته سنگ وکارش ساخته شد...شانسه من دارم؟!!نه خدایی شانسه؟!!
دیگه خبری از ارسلان نبود...
فکرکنم یه شوصون کیلومتری راه رفته باشم!!نزدیک دوساعته دارم راه میرم واصلا هم خسته نیستم!!!دلم می خوادبرم این قله روفتح کنم!!!چاکر دیاناخانوم... چه استعداد نهانی داشتم توکوهنوردی و رو نمی کردم!!!
اصلا خسته نبودم...باذوق وشوق قدم برمی داشتم وبه راهم ادامه می دادم...همین جوری داشتم می رفتم که یهو پام به یه چیزی گیر کرد وگرومپ!!!
روی زمین پهن شدم...خوشم میاد که این زمین خوردن,توی کوه هم مارو ولم نمی کنه!!خاک توسرم کنن که انقد دست وپاچلفتیم...تمام لباسام خاکی شده بودن...روی زانوم پاره شده بودوخون میومد...مچ پام خیلی درمی کرد...دستم وبه زمین تکیه دادم وبه سختی نشستم.یهونگاهم خورد به گوشیم که درب وداغون روی زمین افتاده بود!!!دلم هُری ریخت!!!پاک این بچه رو فراموش کرده بودم...این کی ازدست من افتاد؟؟جیغ خفیفی زدم...حالا لباسا وزانوم به درک گوشیم افتادروی زمین نفله شد!!!وقتی میگم نفله یعنی نفله ها!!!تمام دل وروده اش ریخته بیرون...
سیم کارت وباتریش دراومده بود وخاموش شده بود...ازشانس خرکی منم گوشیم درست افتادروی یه تخته سنگ وکارش ساخته شد...شانسه من دارم؟!!نه خدایی شانسه؟!!
۱۹.۴k
۲۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.